۱۳۸۸ تیر ۳, چهارشنبه

چهارشنبه، 11 روز بعد از 22 خرداد 88

هر روز تو اینترنت اخبار ناگواری میبینیم و میخونیم
کماکان ناراحتیم
و امیدوار

از فردای انتخابات به بعد دیگه نمیتونم پام رو تو مسجد بگذارم
دو سه باری هم که مصلحتی رفتم نماز، حالم داشت به هم میخورد
امیدوارم روزی بیاد که نقاب آدم ها بیافته و بفهمیم کی به کیه و کی چیکارس
امیدوارم روزی رو ببینم که رائیم شمرده بشه
امیدوارم روزی برسه که بتونم نظرم رو آزادانه بیان کنم
با لباس سبز، با برگه رای، با شعار، با رراهپیمائی، با سکوت، با الله اکبر، همون شعاری که امثال نمروز و فرعون رو سرنگون کرد. با بادکنک سبزی که جمعه ظهر هوا کنم ....
امیدوارم روزی برسه که بتونم اعتراض کنم، با هر کدوم از روش های ببالا، بدون اینکه نگران باشم گلوله ای به قلبم بخوره و مثل ندا دوربینی رو نگاه کنم و جان بدم.
امیدوارم و آدم به امید زندس

یکشنبه, 9 روز بعد از انتخابات

فیلم ندا رو دیدم،
گریه کرردم

هرچند بعد ها معلوم شد که همدست منافقین بوده و پول گرفته بوده که مظلومانه بمیره !!!!!!

شنبه، 8 روز بعد از انتخابات

از صبح بعضی ها میخوان مردم رو بترسونن، از تلویزیون و رادیو گرفته تا همسایه و خواهر
همه میگن امروز حرکی بره خریت کرده
میگن امروز سپاه دستور شلیک داره
با خودم میگم : امروز روز حساسیه
امروز روز نتیجه گرفتن از جنبش سبزه
امروز اگه نتیجه نگیریم دیگه امید چندانی نمیمونه
با خودم میگم : گور بابای دنیا، مرگ با شکنجه بهتر از تن دادن به این دروغ و درغ گوی بزرگه
رفتم پول هام رو جمع و جور کردم و دادم دست داداشم تا اگه بر نگشتم چکم رو پاس کنه که مدیون ملت نشم
عصر با 3 تا از بچه ها رفتیم صادقیه
با مترو رفتیم که آزادی پیاده شیم
نامردا در مترو آزادی رو بسته بودن و ما رفتیم ایستگاه بعد پیاده شدیم
تو خیابون همه خیلی عادی بودن، ترسیدم، گفتم نکنه مردم جا زدن، نکنه تنها باشیم !
توخیابون پر از یگان ویژه و بسیجی و سپاهی بود. بسیجی و سپاهی لباسشون تابلوس
همین که خواستیم بریم سمت خیابون آزادی دیدم کلی مامور اونجاس و اجازه ندادن رد شیم
رفتیم از ک.چه فرعی بریم باز کلی مامور بود و اجازه ندادن
یکی دو تا کوچه و خیابون فرعی بعد هم همین بود
اونها نمیگذاشتن مردم رد شن و مرردم همه میرفتن از خیابون های فرعی برن که همینجور جمع میشدن و زیاد میشدن
یکجا نگاه کردم دیدم شاید 2-3 هزار نفری شده بودیم
دیگه اعتماد بنفسمون زیاد شده بود
شعار میدادیم و میرفتیم سمت بسیجی ها
خلاصه اونها هم نامردی نمیکردن و گاز اشک آور مینداختن سمت ما
دو سه سری هم حمله کردن سمت ما و ما هم فرار مکردیم
دو بار توی کوچه بن بست گیر افتادم
بار آخر دیگه واقعا بدنم خسته شده بوود، آخه کف پام صافه
دیدم نتیجه ای که باید میداد دیگه محال ممکنه بهش برسیم
امیدوار بودیم جمعیت میلیونی اونجا حاضضر بشه که حکومت تمام نیروهاش رو آورد که این کار انجام نشه
جالبه، تمام ورودی ها به خیابون آزادی، از میدان انقلاب تا آززادی رو بسته بودن
یک هلی کوپتر هم از بالا گرا میداد که فلان جا شلوغ شده برید خفه کنید
نامردها با موتور میرفتم و با تفنگ پینت بال مردم رو میزدن
آخر شب که دئوستام رو دیدم گفتن که یک مقدار که جو بهم ریخته بوده، با وینچستر حمله میکردن سمت مردم
یک ماشین غول پیکر آب پاش هم آورده بودن، تو این گیر و دار اینها برگشته بودن خونه
خاطره ای شد...
شب همه آمده بودن خونه ما که ببینن ایا ما زنده ایم یا نه ...

پنج شبه، 6روز بعد از انتخابات

تو هفته ای که گذشت اندازه همه عمرم ناراحت بودم
هر روز عکس و فیلم و خبر جدید
هر روز راهپیمائی های سکوت
مخصوصا راهپیمائی دوشنبه که خیلی صدا کرد
پنجشنبه که دیدم اونهمه آدم رفتن برای عزاداری، بهم برخورد
گفتم من هم جمعه میرم هفت تیر
ولی برنامه جمعه از طرف کروبی کنسل شد و ظهرش از تلویزیون چیزهایی دیدیم و شنیدیم که مصمم شدم فردا برم راهپیمائی مسالمت آمیز
....

یکشنبه، 2روز بعد از انتخابات

کماکان ناراحت و غمگین بودم با بغضی در گلو.
عصر برای انجام کاری رفتم تجریش
زیاد خبری نبود، ولی تا دلت بخواد پلیس و یگان و بسیجی بود
حدود 7:30 از خیابون پسیان اومدم تو ولیعصر، دیدم هوارتا موتور یگان ویژه تو ولیعصره
با موتور ها تو پیاده رو های تجریش مانور میدادن و مردم رو میترسوندن
چند بار هم نزدیک بود کتک رو بخورم
رفتم تجریش
اونجا هم همینطور بود
چند باری با جمعیت "هو" شون کردیم
نامردا با تفنگ پین بال میزدن مردم رو
به زن و بچه و پیر و جوون هم رحم نمیکردن
گاز اشک آور هم تک و توک بود
دلم خیلی گرفت
رفتم دم امام زاده صالح نشستم
تو خودم بودم
دیدم افراد عادی میان اون پشت و از زیر لباسشون باتوم یا بی سیم در میارن
کنجکاو شدم دیدم اونور پایگاه بسیجه
خیلی هاشون اصلا بهشون نمیآمد که اینکاره باشن و حتی میرفتن قاطی مردم
دلم خیلی خیلی گرفت
چند قطره ای هم اشک ریخم
اونروز هرکار کردم نتونستم برم زیارت ...

یکشنبه، 2روز بعد از انتخابات

شنبه، یک روز بعد از انتخابات

ساعت 1:30 نیمه شب گوشی زنگ میخوره
حمید میگه که سایت الف نوشته 30 میلیون رای شمردن و محمود 19 تا رای آورده
دست پاچه بلند میشم میرم پای کامپیوتر و میبینم که بله، حمید درست گفته
میرم شبکه 6 رو میبینم ، نوشته 10میلیون رای شمردن
میرم بالاترین و این ور و اون ور ولی باز خبری بیشتر از 10میلیون نیست
ساعت 2 شده
باز میرم سایت الف رو چک میکنم
میبینم نوشته 36 میلیون شمردن و محمود 24تا رای آورده و رکورد خاتمی رو شکونده
خیالم راحت میشه که خبر درروغه
زنگ میزنم به حمید میگم ولی اون تاکید داره که خبر راسته.
صبح بیدار شدم و با خیال راحت رفتم تلویزیون رو روشن کردم که دیدم همه بی حالن و میگن محمود خیلی جلوتره
آخر وقت که دیگه برنده شدن محمود 100% شد داشتم دق میکردم.
نمیتونستم حضم کنم این ماجرا رو...

۱۳۸۸ خرداد ۲۲, جمعه

برگه سبز

با کمال افتخار، با تی شرت سبز رفتم پای صندوق
بعد از حدود 45 دقیقه رسیدیم نزدیک های میزهای رای گیری
یکی از بچه بسیجی های محل گفت آقای فلانی شناسنامت رو بده من، با خودم گفتم میخواد گیر بده ... گفتم بگذار بهش بدم شناسنامه رو اگه اذیت کرد حالش رو ببگیرم
تو این فکرا بودم که شناسنامه ام رو پاس داد اونور گفت این آقا لباسش غیر قانونیه، سریع کارش رو انجام بدید بره بیرون
گفتم : با لباس من چیکار داری ؟
گفت نباید این رنگی میپوشیدی
تو دلم گفتم نا مردا، تمام طرفدار های مموتی رو گذاشتن پشت صندوق ها حالا به ما میگن غیر قانونی، شکر خدا همه تو مملکت دزد و دروغگو شدن کسی با ما کار نداشت
موقع نماز هم رفتم مسجد، خیلی حال داد
احساس میکردم همه میترسن از پوشیدن رنگ سبز، آخه بدجوری مردم رو ترسوندن
نماز تموم شد آمدم برم بیرون یکی از مسئول ها آمد گفت : آقا شما میخوای رای بدی ؟ گفتم نه آمدم برا نماز، آی خورد تو ذوقش
حالا شب شلوغ میشه، باز میره با تی شرت نازم جولان میدم تو مسجد

آیه داریم تو قرآن، صراحتاً میگه ما سرنوشت قومی رو عوض نمیکنیم مگر اینکه خودشون بخوان

۱۳۸۸ خرداد ۱۵, جمعه

دود نشانه چیست ؟

امروز در مسیر خانه تا محل کار مییآمد که نزدیک های ستاد انتخاباتی میر حسین دیدم یکی از ریش سفید های محل با خانمی که برای میر حسین تبلیغ میکرد دهن به دهن شده
آقاهه که انسان خوبی هم هست ولی ظاهراً از طرفدار های پروپا قرص احمدی نژاد بود و آدم حس میکرد داره از این حجم تبلیغات آتیش میگیره. یک مقدار دیگه هم که گذشت یکی پیر مرد دیگه هم آمد و این 2تا ریختن سر این خانمه
خانمه اصلا انگارر نه انگار ... کارش رو میکرد
این 2 تا هم هی حمله میکردن به سمت خانمه و میخواستن کتکش بزنن ولی خوب نمیشد دیگه !
رنگ هردوشون سرخ شده بود، رفتم جلو گفتم آقای فلانی از شما بعیده ! گفت آخه وایساده روبرو خونه من میگه احمدی بای بای، گفتم خوب شما اونور خیابون وایسا بگو احمدی سلام !
دیدم اون یکی اومد گفت این اصلاً غلط میکنه از این حرفا میزنه و هرچی فحش بلد بودن به این خانم میدادن
خلاصه پلیس اومد و این ها رو متفرق کرد