۱۳۸۸ تیر ۳, چهارشنبه

یکشنبه، 2روز بعد از انتخابات

کماکان ناراحت و غمگین بودم با بغضی در گلو.
عصر برای انجام کاری رفتم تجریش
زیاد خبری نبود، ولی تا دلت بخواد پلیس و یگان و بسیجی بود
حدود 7:30 از خیابون پسیان اومدم تو ولیعصر، دیدم هوارتا موتور یگان ویژه تو ولیعصره
با موتور ها تو پیاده رو های تجریش مانور میدادن و مردم رو میترسوندن
چند بار هم نزدیک بود کتک رو بخورم
رفتم تجریش
اونجا هم همینطور بود
چند باری با جمعیت "هو" شون کردیم
نامردا با تفنگ پین بال میزدن مردم رو
به زن و بچه و پیر و جوون هم رحم نمیکردن
گاز اشک آور هم تک و توک بود
دلم خیلی گرفت
رفتم دم امام زاده صالح نشستم
تو خودم بودم
دیدم افراد عادی میان اون پشت و از زیر لباسشون باتوم یا بی سیم در میارن
کنجکاو شدم دیدم اونور پایگاه بسیجه
خیلی هاشون اصلا بهشون نمیآمد که اینکاره باشن و حتی میرفتن قاطی مردم
دلم خیلی خیلی گرفت
چند قطره ای هم اشک ریخم
اونروز هرکار کردم نتونستم برم زیارت ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر